بعد از نیمهشب
صدایی از اتاق پایین به گوشم رسید. من در اتاق بالا تازه هوشم بردهبود. لحظاتی از
پروسهی استراحت که انسان ماهیت صدا را تشخیص نمیدهد اما وجودش را چرا. نگران و گیج
دویدم پایین تا از سلامت باباومامان مطمئن بشوم
و بعد از برخورد با در، نرده، میوههای
مستقر توی راهپله و هرچیزی که ساختار مولکولیاش از الگوی جامد پیروی میکرد
بالاخره رسیدم پایین درحالیکه تا همینجای کار 70 درصد مجروح شدهبودم و
صدهزارتومان خسارت زدهبودم و هیچ دزدی هم نبود. یکی از آن رکوردهایی که منحصرن در
اختیار خودم باقی میماند و حتی کسی
از چین و تبت و هند نمیتواند جابهجایش کند مگر اینکه بعدوها خودم بتوانم ارتقا بدهم.
منشأ آن
صدای مشکوک دزد نبود. بابا و مامان داشتند فوتبالدستی بازی میکردند.
ساعت یک
بامداد.
اسمیترین شارح علامهطباطبایی مقابل یکی از خوبان جامعهی خودپزشکپندارانِ
بدون مرز نشسته بود. متوجه
حضور من شدند و خودشان خندیدند.
در لایههای دوم و سوم نگاهشان یک طلب تحسینی پیدا
بود. یک انتظار به تشویقشدن
و من دوباره از رفتار خودم بدم آمد.
لحظهای را که میشد
با تحویل یک لبخند به شفا دادن حضرت بخاری مر درماندگان را...
ادامه مطلبما را در سایت شفا دادن حضرت بخاری مر درماندگان را دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sadrolmotovahhemin1 بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 0:54